دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 52
بازدید هفته : 74
بازدید ماه : 137
بازدید کل : 186999
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
اینم از امتحانای ترم آخر..

سلام به همه....دیدین بازم اومدم

زود ایندفه بدون حاشیه میرم سر اصل مطلب...پسرمو به سروری قبول میکنین؟شوخی کردم میریم سر اصل مطلب این چندروز...رز جون ازم خواسته بود که بنویسم منم اومدم آپ کنم.

دوشنبه امتحان داشتیم.اینقد خونده بودمش که نگو.حتی میتونستم بگم کدوم کلمه تو چه خطی و صفحه ای قرار داره.البته نه اینکه حفظ کرده باشم فقط.امتحان اولی رو که عالی داده بودم واسه اینم روحیه داشتم وگفتم باید مثه قبلی 20 بشه اما زهی خیال باطل.استاد ... کرد تو اعصاب هممون.از شانس مزخرف هم ماتو سالن افتاده بودیم هممون هم پشت سرهم دوستا و دقیقا جلوی دوربین مثلا مخفی.سوال اولو نگاه کردم دیدم نمیدونم.گفتم عیب نداره از بعدی که هرکدومو بلد بودم اول جواب میدم بعد برمیگردم اولی.رفتم سوال 2،سوال 3، سوال 4 و الا آخر...!داشتم پس میوفتادم از ترس.هیچکدوم یادم نمیومد از ترس.حتی سوالایی که بیشتر از 100 بار خونده بودم.خلاصه با هر جون کندنی بود سوالارو جواب دادم.تا رسیدم پایین پیش بچه ها.تمام جزوه ها و کیفمو و همه رو پرت کردم محکم زمین و اینقد به استاده بدوبیراه گفتم که نگو.داشتم منفجر میشدم از عصبانیت.آخه مشکلم فقط این بود منظور سوالارو نمیدونستم و جابجایی نوشته بودمشون.بدبختی هم سوالا همه 2،4نمره ای.ببینین ما چقد بدبختیم.اونوقت ترم آخر باشی.دیگه نبینم کسی بگه کی بشه برم دانشگاه.

امروزم امتحان داشتیم.فقط هم دیروز فرجه داشتیم.تازه هم اون هفته جزوه دستم رسیده بود یعنی اینکه تا دیروز رنگ کلمات جزوه رو هم ندیده بودم.شب ساعت 30/3 خوابیدم 7 بیدار شدم درس بخونم.اما چشمتون روز بد نبینه.دارن پهلو خونمون رو میسازن یعنی اول خراب میکنن بعد بسازن.این دریل و مته از صبح تو مخم بود اونم نه صدای ملایمی،مثه این بود که دارن مته رو تو سرمن فرو میکنن بس که صداش زیاد بود.منم نشستم اینقد گریه کردم.بعد تماس گرفتم با پرستو اون که میگفت بابا کلا بیخیال این امتحان چون نمیرسیم بخونیمش.پروا زنگید داشت دیوونه میشد اونم وکارش به گریه کشیده بود،بهش گفتم اگه فردا 20 بشی به حساب خودم برات اسنک میرم -میدونی حالا 20 نمشم اینو میگی -دیوونه خواستم انگیزت رو بالا ببرم - گفت نخواستم بابا.الهه زنگید اونم همینطورکلافه و هنگ.خلاصه که حتی بزور از پای کتاب بلند شدم که غذا بخورم.اینقد غر زدم که حتی تو خونه کسی تلویزیون رو هم روشن نکرد دیروز و نفس کسی بالا نیومد.شبم که دیگه بیدار بودم.یه 20 دقیقه با التماس از خدا خوابیدم که کاش...!یه خواب بد دیدم که بازم کلی تو خواب و بعدش تو بیداری گریه کردم.girl_cray.gifاز بد شانسی هم حالا همیشه امتحانا ساعت 11 بوده این یکی 8. صبح دوستام اومدن دنبالم رفتیم دانشگاه.همه یه جا جمع شدیم.اینقد خندیدیم اینقد خندیدیم که اشک از چشمون میومد.اینم درس خوندن و استرس قبل از امتحان ما بود مثلا.پروا آرایش کرده بود.با شوخی گفتم چی شده اینبار آرایش کردی اونم گفت: میخواستم اگه یدفه سر امتحان گریه کردم حداقل خوشکل باشم.به همه گفتم خاک تو سرتون الان اینقد خندیدم سر امتحان همینقدر گریه میکنیم.یکی گریم بندازه.ماهان(کامران، همون قل جونم):کامران هومن زن گرفتن(که مثلا گریه کنم)منم که یادم رفته بود و تو باغ نبودم برای چی اینو میگه گفتم: اه، همش شایعس.خلاصه کلی خندیدیم.برگه امتحان رو که گذاشتن جلوم گل از گلم شکفت.چون همه رو بلد بودم.فقط یه مورد از سوال آخر یادم نمیومدم.از یکی از دوستام پرسیدم.مگه این مراقب سمج میرفت اونور حالا.اونم کف دستش نوشت.تا الف اولش رو دیدم بقیش یادم اومد.مرسی از اون دوست مهربون.خلاصه اومدم همه خوب داده بودن امتحانو.پروا گیر داده بود براش اسنک بخرم منم هی میگفتم خودت قبول نکردی دیگه.الهه هم به شیرموز گیر داده بود که بخرم براش.کلی بعده امتحان رفتیم گشتیم.ماهان ومهیار میخواستن واسه نی نی خواهرشون لباس بخرن اما متاسفانه خودپردازا همه خراب.قرار شد ما پول بدیم جای اونا.رفتیم یه لباس فروشی کلی لباس قشنگ بود.3 تا بلوز شلوار ست گرفتن.موقعی که خواستن حساب کنن منو پرستو سرمونو انداختیم پایین رفتیم.اونام هی داد میزدن کثافتا(ببخشید دیگه،ما گاهی هم بی ادب میشیم) برا چی آبرومونو میبرین.!!!hysteric.gifمنم بهشون گفتم تا یادتون باشه 2تا دوقلو باید خجال بکشن که اینهمه تیپ بزنن و بعد یه قرون تو جیبشون نباشه.القصه دیگه بعد از مدتی خدافظی کردیم و به راه خود ادامه دادیم برای خانه.وقتی هم رسیدم مامانیم کتلت درست کرده بود یه ساندویچ خوردم خوابیدم تا عصر.فردا تولد داداش بزرگمه.میخواستم واسش خودم کاویی بخرم اما نمیدونستم چی احتیاج داره واسه همینم گفتم بیاد باهم بریم بخریم.یه ادکلن خیلی خیلی محشر گرفتیم با یه لباس.سر راه هم واسه مامانم خرید کردیم و اومدیم خونه.البته میخواستیم بریم یه کافی شاپ کمی به خودمون خجالت بدیم که مامانم بس که سفارش داده بود برامون وقت نذاشته بود.تو خونه که داشتیم آماده میشدیم مامانم به من میگفت که چی باید بخریم.موقع خدافظی گفتم اگه چیزه دیگه خواستی بهمون زنگ بزن.تو خیابون بودیم که داداشم وقتی گوشیشو نگاه کرداخماش تو هم رفت.وقتی پرسیدم چته گفت: مامان میگه یه بوگیر دستشویی بخر.آخه اینهمه به تو گفت حالا مزخرفه رو به من میگه؟!بیچاره راست میگفت خیلی با مزه بود کاره مامانم.شامم فسنجون داشتیم.جاتون خالی.اینقد خوردم که نمیتونستم از جام بلند شم.

الان که داشتم مینوشتم مهیار اس داد بهم.نوشته:

گاه هرچه میروم نمیرسم!

باخود فکر میکنم نکند من کلاغ آخر قصه ها باشم!!!

خوب داداش جونم بازم تولدت مبارک ایشالا همیشه زندگی برات بهترینا رو نگه داشته باشه دوستت دارم داداشی...بوس بوووووووووووووس یه عالمه فدات شم...

خوب دیگه بعد اینهمه نوشتن وقته اینه که شما با نظراتتون خستگیه بنده رو رفع کنین.منتظرم  ...deborah.mihanblog.com




پنج شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, توسط sogand